موشک در صورت برادرم منفجر شد /پدرم خبر را که شنید همانجا بیهوش شد /شهیدی که بعد از شهادت به زیارت امام رضا رفت

سنگ مزارش را خودم طراحی کردم تا ادای دِینی باشد به او. دو ساعتی را پای مزارش نشستم و طرح آن را آماده کردم. بعد هم رفتم سراغ استاد سنگ تراش. هزینه سنگ را هم از سهم الارث خود محمود پرداخت کردم چون اعتقاد دارم شهدا زنده‌اند پس ارث هم می‌برند.

موشک در صورت برادرم منفجر شد /پدرم خبر را که شنید همانجا بیهوش شد /شهیدی که بعد از شهادت به زیارت امام رضا رفت

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، محمود معزپور سیزدهم شهریور سال 1347 در تهران متولد شد. پدرش علی اصغر و مادرش مهین نام داشت. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، محمود 10 سال بیشتر نداشت. 17 ساله بود که به جبهه رفت و در عملیات‌های والفجر 8، کربلای 1 و 2 و 4 و 5 شرکت کرد. تا سرانجام در سن 19 سالگی در فروردین 1366 حین عملیات «کربلای 8» در شلمچه به شهادت رسید.

آنگونه که ایسنا روایت کرده، شمس الدین معزپور، برادر شهید «محمود معزپور»روایت می‌کند: برادرم در برابر چشمانم شهید شد. او سه سال کوچکتر از من بود، اما بسیار پر تحرک‌. سال 1365، حین عملیات، در خط مقدم بودیم. محمود مسئول مخابرات گردان المهدی بود، اما گاهی آر پی جی هم می‌زد. آرپی جی‌زن گردان مجروح شده بود. همه بچه‌ها زمینگیر شده بودند که محمود یکدفعه بلند شد تا موشک آرپی جی را شلیک کند، اما ترکشی به موشک اصابت کرد و موشک در صورت برادرم منفجر شد. اولین چیزی که گفتم: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» بود.

از یک طرف داغ برادر برایم خیلی سخت بود و از طرف دیگر، دادن خبر شهادت برادرم به خانواده. به دامادمان تلفن زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. از او خواستم خانواده را خبردار کند. او آدم خیلی راحتی بود. به پدرم گفته بود: خواب دیدم امام حسین (ع) بچه‌ام را می‌خواهد؛ خواهرم آن زمان باردار بود. پدرم هم گفته بود، محمد جان بچه را باید در راه خدا داد. چند ساعت بعد، نزدیک اذان مغرب به مسجد رفته و باز این داستان را تکرار کرده بود. و جواب پدرم، همان بود.

محمد با ناراحتی گفته بود: «اگر الان خبر شهادت شمس‌الدین یا محمود را به شما بدهند چی؟» پدرم جواب داده بود: «هیچ طوری نمی‌شود.» دامادمان هم از موقعیت استفاده کرده بود و گفته بود: «شمس‌الدین زنگ زده و خبر شهادت محمود را داده.» پدرم با شنیدن این خبر، همانجا در مسجد، غش کرده و بیهوش شده بود.

پدرم آنقدر محمود را دوست داشت که گاهی از روی شوخی به جای محمود صدایش می کردیم: «یوسف». محمود، قبل از رسیدن به تهران زیارت مشهد رفت! پیکرش اشتباها با شهدای مشهد رفته بود و بعد از 2 روز پیدا شد. بعد از بازگشت از جبهه، با دیدن اعلامیه برادرم در محله، در حالی که کوله پشتی‌اش بر روی دوشم بود، حال خرابی داشتم.

سنگ مزارش را خودم طراحی کردم تا ادای دِینی باشد به او. دو ساعتی را پای مزارش نشستم و طرح آن را آماده کردم. بعد هم رفتم سراغ استاد سنگ تراش. هزینه سنگ را هم از سهم الارث خود محمود پرداخت کردم چون اعتقاد دارم شهدا زنده‌اند پس ارث هم می‌برند.

27218

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر